توضیحات
صبح
مرد چشم هایش را باز کرد . تیرآهنه اي سقف را شمرد . چشمهایش امتـداد تیرها را تا انتهاي سقف گرفت و از دیوار سرید روي میز توالت. مردمک ها آرام از گوشه ي چشم، «آرزو» را دید زدند . دست زن توي موهاي سینه اش آرام گرفتـه بود. مرد دست چپش را احساس نمی کرد. با آن یکی دستش، نرم دسـت آرزو را گرفت و پشتش را روي تشک سراند. به لبه ي تخت که رسید، دست زن را آرام گذاشت جاي سـر خودش. لبـه ي تخت نشست. دست چپش روي تـنش سنگینی می کرد. بازویش را فشار داد و بعد از ساعد دست تا نوك انگـشتان را مالید. خون که جریان پیدا کرد سر انگشتانش سوزن سوزن شد. خیلی نرم و سبک از لبه ي تخت برخاست. تخت جیرجیر کرد. زن کمی جابه جا شد. بازوي لُختش را انگار که بخواهد دور چیزي حلقه کند در هوا چرخاند چشمانش را نیمه باز کرد و همان جا کنار خودش گذاشت . مرد آرام از اتاق بیـرون رفـت . در نیمـه بـاز اتاق کناري را فشار داد . «ویدا» روي تخت پتو را تا زیر چانه اش کـشیده بـود . موهاي سیاهش پهن شده روي سفیدي بالش، به نظرش زیبا آمـد. چند ثانیـه مکث کرد تا نفس کشیدنش را با بالا و پایین شدن پتو ببیند….
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.