توضیحات
صبور: اگه برنگشتم بهش بگین زندگی همینه. شکرش یعنی اینکه زنده بمونی. حالم خوبه؛ ولی اینجا کاغذ نیست. همین یه تیکه س که می ذارم تو کیسه. اگه بمونه و کیسه سوراخ نشه. (مکث ـ طولانی) این بار که می اومدن دفعه ی آخر بود. اینو می دونست. باید تصمیم می گرفتن. ماه اول زمستون سال هزار و سیصد و شصت و پنج شمسی بود. نه شمسیُ نبود. گلی بود. شایدم سهیلا. یا مریم. آره هزار و سیصد و شصت و پنج مریم. استخون سوزم بود. مریم استخوناش درد داشت همیشه. آب اونجاها برای استخونش خوب بود؛ ولی خطرم داشت. می گفتیم بره طرفه ای غرب. نمیرفت. میگفت: «با شما درسته. بدون شما چه معنی؟» آخه به نَفس و بال و آبشش هم ربط داشت. البته همه چیز
می گذره. دنیا محل گذره. به دو تا دخترام هم بگین اینو. به خاطر اونا رفتم. خیلی ها هستن که سرشون درد می کنه برای اینکه بگردن و از تو تاریخ حرف دربیارن. خیلی هام استخوناشون درد میکنه. عین مریم. البته اسمش این نبود، من مریم صداش می کردم. می ِ گفتم: «چه اسم آدمیزادی خوبی روت گذاشتم!» میگفت: «اسم که مهم نیست. استخونام
درد میکنه.» منم بالم درد می کنه. جدم میگفت: «این طلسمه.» مام نه نگفتیم. این طلسم اجدادیه یا آرزوی اجدادی، اگه… بتونم برسونم خودمو اون طرف می شکنه. شما کی هستین؟ (مکث) نمی گین؟ این وسایل چیه همراتون؟ می شه چراغو نگیرین تو چشمم؟
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.