توضیحات
داستان «راز قبرستان»، نويسنده: صديقه جاويدى بوشهرى
داستان «راز قبرستان» از تجربههاى جدى نگارش داستان به شيوهی «جريان سيال ذهن» در داستاننويسى دوران معاصر است. داستان را كه مىخواندم ذهنم در آمدوشدى مداوم بين فضاى ترسيمشده در اين داستان و اتاق شازده احتجاب با بوى نا و ديوارهاى شكسته و عكسهاى موريانهخوردهی روى ديوارههاى اتاق شازده بود در شاهكار زندهياد «هوشنگ گلشيرى».
داستان «راز قبرستان» با صحنهی بسيار جذاب قهوهخانه شروع مىشود و مرد قهوهچى اولين راوى روايتى غريب است. روايتى رعبآور و پُرابهام در برزخ بين شك و يقين كه كشش زيادى در ذهن خواننده ايجاد مىكند تا او كنار «صابر» بنشيند و بهدقت قصه را دنبال كند تا چيزى از نظرش دور نماند. قصهی آغازين، قصهی رقابت عشقى بين «مراد» و «غلام» به خاطر جلب نظر «دختر نايب» است كه عاقبتى ناخوش دارد و مبارزهی تنبهتن دو جوان عاشق منجر به جراحت و نقص عضو دائم مراد مىشود و اين آغاز كوبنده به خواننده پيشآگاهى و هشدار مىدهد كه بهتدريج شاهد لايههايى پيچيدهتر از اين هزارتوى وهمانگيز خواهد بود. لايههاى رمزآلودى كه هركدام بهتنهايى از جذابيت كامل داستانى برخوردارند و خواننده را به دنبال خود مىكشانند. نكتهی توجهبرانگيزى كه در كل داستان موج مىزند نافرجامبودن عشقهاست. عشقها يا ناتمام مىمانند و يا پايانى فاجعهبار دارند…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.