توضیحات
گربه، همین که خیزبرداشت بپرد،صدای جیغ لیلی بلندشد.
میل قلاببافی توی دست عزیز پیچ خورد و بهجای یک دانه،سه چهار دانه را به تن کشید. عزیز میل را رها کرد. بافتنی را انداخت و در حالیکه خودش را روی زمین میکشید، وحشت زده به طرف تراس رفت.
لیلی انگار خشکش زده بود. از ترس دستهای کوچکش را بنددهان کرده بود و نگاه وامانده از وحشتش، چسبیده بود به تن گربهای که حالا دیگر فاصله پشت بام خانه همسایه تازمین را طی کرده و چارچنگولی دست و پاهایش را چسبانده بود به زمین.
گربه اطرافش را نگاه کرد و باقدمهای ریز، خودش را در کوچه بغلی گم کرد.
عزیزحالا دیگر به در تراس رسیده بود. درحالیکه صدای قلب و نفسش گوشش را پر کرده بود، پرده آویخته در را کنار زد.
ـ دردت چیه هوار میکشی؟
ِ تشر عزیز باز ترس را به جان لیلی انداخت، اینبار اشکش در آمد.
ساعتی بعد،لیلی کنارعزیزنشسته بود و گرههای کاموای او را باز میکرد و گلهای رنگی بافته شده را کنار هم میچید.
عزیز مهربان شده بود. انگشتی را که کاموا دورش پیچیده بود آزاد کرد و دست سرد لیلی را گرفت. «گه میمردچی؟» دخترک پرسید.
عزیزلبخندزد:«ترسیدی؟»
لیلی تکرار کرد:«اگه میمرد چی؟»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.